رمان به رنگ شب فصل دو
رمان
رمان و داستان های عاشقانه

-من هم الزامی نمی بینم حکما با اجازه شما ازدواج کنم.

چشم هاي جمشید حالت تراخم گرفت . هواي ریه اش انقدر سنکین شده بود که به راحتی قادر به نفس کشیدن نبود بی اراده

به سمت سروش یورش برد و با گفتن کلمه (( گستاخ)) یقه او را چسبید.

این اولین بار بود که پدر و پسر دست به یقه می شدند شیرین پریشان وپر اضطراب به قصد میانجی گري جلو دوید و گفت:

-محض رضاي خدا...جمشید!سروش!

سروش با مشاهده مادر سر به زیر انداخت اما جمشید همچنان بر افروخته و عصبانی بود. سروش را به سمت دیوار هل دلده

گفت:

-من پسري به اسم سروش ندارو... می تونی جل و پلاست رو جمع کنی و هر خراب شده اي که می خواي بري...هر غلطی هم

می خواي بکن.

سروش در حال انفجار بود اما جوابی به پدر نداد. شیرین پنجه در گونه انداخت و گفت:

-این کار از شما بعیده...صلوات بفرستید.

اما جمشید همچنان عصبانی بود از پله ها بالا دوید و چند لحظه بعد در حالی که با عجله چند تکه لباس درون ساك ورزشی

سروش ریخته بود پایین امد و ساك را با اخم و تخم جلوي او پرتاب کرد و گفت:

-هري

سروش سکوت اختیار کرد اما جمشید دست بردار نبود گفت:

-گفتم بزن به چاك. همین الان

سروش نگاه حسرت باري به مادر انداخت و ساك را از زمین بلند کرد . شیرین به علامت نفی سر تکان می داد. باور نداشت

جو ارام و صمیمی خوانواده اش چنین متشنج شده باشد. احساس می کرد زیر پاهایش هر لحظه در حال خالی شدن است و او

به زودي نقش بر زمین خواهد شد . با این وجود به سختی جلو رفت و ساك را از دست سروش خارج کردو گفت:

-خواهش می کنم تمومش کنید.

-اما جمشید از حرفش بر نمی گشت در حالی که به سمت اتاقش می رفت گفت:

-تو که من رو خوب می شناسی ! همین که گفتم

سروش کمی این پا و ان پا شد سپس با دندان قروچه اي ساکش را از دست مادر قاپید و به راه افتاد اما هنوز به استانه در

نرسیده بود که صداي بر خورد جسمی با زمین اورا وادار به توقف کرد.شیرین با رنگ پریده نقش بر زمین شده بود . سروش

مشتی بر فرقش کوبید و فریاد زد(( مامان )) با صداي فریاد او جمشید از اتاقش خارج شد و با دیدن شیرین در ان وضعیت

دچار وحشت و اضطراب شد.پدر و پسر دستپاچه و سراسیمه بودند سروش اب قند درست می کرد و جمشید سر شیرین را به

زانو گرفته بود و با پاشیدن اب به صورت او قصد به هوش اوردنش را داشت

این اضطراب دیري نپایید زیرا شیرین چشم باز کرد و با دیدن سروش ناگهام او را در اغوش گرفتو با اشک و اه گفت:

-مادرت بمیره کجا می خواي بري؟!

جمشید سر به زیر انداخت و شیرین به او نهیب زد:

-دیگه نمی خوام این صحنه هارو تو این خونه ببینم... حالا همدیگر رو ببوسید و اشتی کنید

سروش بلافاصله دست پدر را بالا اورد و بر ان بوسه زد جمشید نیز فرزند را به اغوش کشید و با نوازش موها بوسه اي بر

پیشانی او نهاد و گفت:

-مامانت رو به دکتر نشون بده خدایی نکرده مشکلی پیدا نکنه.

-من هحتیاج به دکتر ندترم . اگه شما دیوونه بازي در نیارید من خوب خوب میشو

در این لحظه صداي بوق ممتد اتومبیلهاي پشت سر سروش را متوجه چرتغ سبز راهنمایی کرد اتومبیل را به حرکت در اورد

اما همچنان گذشته هاي تلخش را مرور می کرد.

روزي را به خاطر اورد که سعی داشت الهه را براي قطع رابطه شان مجاب کند. با کسالت روي میز لم داده بود دست و دلش به

کار نمی رفت خود را در برزخی می دید که رهایی از ان غیر ممکن به نظز می رسید گذشتن از عشق الهه در باورش نمی

گنجید از سویی با تفاقی که براي شیرین افتاده بود دلشوره از دست دادن مادر را نیز داشت در افکار خود غوطه ور بود که

صداي زنگ تلفن همراهش او را متوجه شماره روي صفحه گوشی نمود. الهه بود. نیم خیز شد و گوشی را برداشت اما براي

ایجاد ارتباط تردید داشت. لحظاتی بعد گوشی را روي میز انداخت و بر خاست. فکر کرد هواي بیرون کمی از رخوت وجودش

خواهد کاست. اما با باز کردن پنجره موجی از هواي الوده و دم کرده تابستان به دفتر کارش هجوم اورد . ازدحام اتومبیل ها و

سر و صداي بر خاسته از ترافیک سنگین انسان و ماشین او را وادار کرد که پنجره را ببندد . بار دیگر صداي زنگ تلفن همراه

شد. با اکراه ارتباط را بر قرار کرد صداي عصبانی الهه در گوشی پیچید.

-این روز ها سر به هوا شدي! ده بار باید زنگ بزنم تا جواب بشنوم .

-حالم خوش نست . سر به سرم نذار.

-این هم شد جواب؟ یکباره بگو نمی خواي منو ببینی راحتم کن دیگه.

-این چه حرفیه؟! اگه گذشتن از تو برام اسون بود که اینقدر عذاب نمی کشیدم.

-پس چرا تلفن هام رو جواب نمی دي ؟ چرا سرد و بی تفاوت شدي؟

پلکهاي سروش روي هم افتاد خودش را در خلا می دید . با نا امیدي گفت:

-ما فقط دو راه داریم. یا از همه چیز می گذریم و یک زندگی مشترك رو شروع می کنیم یا همدیگه رو فراموش می کنیم و

هر کس دنبال زندگی خودش می ره و

-من به خاطر تو از همه چیزم می گذرم.

-اما من نمی توانم الهه! من قادر نیستم به همه چیز پشت پا بزنم.

-منظورت چیه؟ !

-باید سعی کنیم همدیگر رو فراموش کنیم.

-راه دوم!؟... خب به نظر خیلی ساده می یاد . زن که توي دنیا قحط نیست من نه یکی دیگه.

-تو می گی چی کار کنم !

-به جاي این حرفا جلوي پدرت در بیا.

-فکر می کنی این کار رو نکردم ! من همه ره هارو امتحان کردم ولی بابا یک کلام . اون نه رفتار تو رو دوست داره نه لباس

پوشیدنت رو .چطوري می تونم قانع اش کنم.

-تو احتیاج به رضایت پدرت نداري.

-دارم...براي خوشبختی به این رضایت نیاز دارم. نمی خوام مراسم عقدم بدون حضور پدر و مادرم باشه.

-با این حساب عشق من در مقابل عشق اونا پشیزي نمی ارزه!

-دنبال تفسیر حرف هاي من نباش.

-تو هم دنبال دست به سر کردن من نباش. خودم یه راهی پیدا می کنم.

سروش رغبتی به ادامه گفتگو نشان نداد . نه ان روز و نه در روز هاي بعد .

شیرین متوجه کسالت و رنگ پریدگی پسرش بود از این رو در مراقبت از او تلاش می کرد و در خوراندن تقویت کننده ها به

خصوص اب میوه اصرار فراوانی داشت . تا انکه روزي که نباید فرا رسید شیزین لیوان اب پرتغال را به دست سروش داد و با

رادیو کوچک قهوهاي رنگی که ان را از ایام جوانی به یادگار داشت در مبل فرو رفت.

موج رادیو را روي فرکانس ایستگاه مورد نظرش تنظیم کزد. شنیدن نمایشنامه هاي رادیویی سر گرمی مورد علاقه او بود.

سروش جرعه اي از اب میوه اش را نوشید و گفت:

-زیادش کن من هم بشنوم مامان.

-نمی خواد. داستانش عشقیه می ترسم فیلت یاد هندوستون کنه.

-فیل من که جایی نرفته درست وسط هندستونه.

-بمیرم واسه اون دلت. چه زجري می کشی مامان.

-خدا نکنه .زبونت رو گاز بگیر دنیاي من تویی. عشق من تویی. الهه من تویی .بدون تو هیچ کس رو نمی خوام.

-مادر جاي خود زن و بچه هم جاي خود.

سزوش اهی کشید و گفت:

-فعلا به ازدواج فکر نمی کنم.

-اما پدرت فکر می کنه.

-منظورت چیه مامان؟!

-بابات با اقاي افشار یه صحبت هایی کرده و مزهی دهن او را امتحان کرده. مثل اینکه اقاي افشار بدش نمی یاد تو دامادش

بشی.

چشم هاي گرد شده سروش به لبهاي مادر خیره ماند .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید تو رو خدا بعد از خواندن نظر بزارید من هم سعی میکنم سریعتر فصل های جدید رو بزارم
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان صورتی و آدرس www.romanha.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1

لينك باكس هوشمند مهر،افزایش بازدید،لینک باکس،افزایش امار،مهر باکس
سیستم افزایش آمار هوشمند مجیک
سیستم جامع افزایش بازدید پردیس باکس
افزایش آمار
لینک باکس هوشمند ام دی پارس